Tuesday, August 6, 2019

یک عاشقانه کاملا" بیهوده

از تمام شهرها و کشورها گذشتم
دریاها و بادها را ورق زدم
تا تو را بیابم
حالا، اینجا
در شهر آهن و سنگ
کنارت ایستاده ام
دلتنگ و آواره
اما تو هرگز پیدایم نخواهی کرد

آخرین اسکله کالیفرنیا

باران پا به پایم می آمد
از خانه تا آخرین اسکله کالیفرنیا
باران تنم را از نگاه هیز خورشید
می پوشاند
و من دوشادوش او
باریدم آن شب
از خانه تا آخرین اسکله کالیفرنیا
جایی که کشتی های چینی
شعرهایم را می فروختند
به قیمت روزهای مفتی
که پا به پای خورشید
چتر باز کرده بودم
کنار قلبت