باران پا به پایم می آمد
از خانه تا آخرین اسکله کالیفرنیا
باران تنم را از نگاه هیز خورشید
می پوشاند
و من دوشادوش او
باریدم آن شب
از خانه تا آخرین اسکله کالیفرنیا
جایی که کشتی های چینی
شعرهایم را می فروختند
به قیمت روزهای مفتی
که پا به پای خورشید
چتر باز کرده بودم
․کنار قلبت
No comments:
Post a Comment